پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:
تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟پسر جواب داد:
من میزنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد
ولی باز همان جواب را شنید با ناراحتی از کنار پسر
رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد
شاید جوابی بهتر بشنود.
پسرم من میزنم یا تو؟
این بار پسر جواب داد شما میزنی.
پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟
پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من
بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از
شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی...
گفتم :خدایا دلم را ربودند!
گفت :من تو هستم و تو من!
بعد از تولد و برای زندگی، در اقیانوسی از هوا
و با مردن ، در میان خروارها خاک ...
امیدوارم این چرخه رو با آتش تکمیل نکنیم.
خدایا پناه بر تو از این دنیای پر از هوا
خدایا در این سفر پر بلا ، آب و باد و خاک را تحمل کرده ام ؛ از آتش به تو پناه می برم .
خدایا من یک مسافرم ...
ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار
خانه ای خواهم ساخت
بر بلندای ابر ها
آسمانش آبی
باز باشد همه پنجره هایش به پذیرایی نور
ساحت باغچه اش پر ز نسیم
حوض ماهی پر آب
قامت پاک درختانش سبز
وترا خواهم خواند
که در این خانه کنارم باشی
سینه آینه تصویر تو را می جوید
که در آیی چو نور
توبه این خانه بیا
در خیابان امید
کوچه باور سبز
نبش میدان صبوری آنجا
خانه ای خواهی یافت
سر درِ خانه چراغی روشن
روی سکویش گلدان گلی
در دل خانه اجاقی دلگرم
با حضور تو در این خانه چه جشنی بر پاست
آسمان شب این خانه پر از چشمک و مهتاب و نسیم
ناودانش پر از موسیقی آب
ای سرآغازِ امید
تو بدین خانه درآ
من به دیدارِ تو می اندیشم
و به آرامش بودن با تو !
عجـیب است …
یک جای کار اشکال دارد ،
کار گردان جایزه اسکار را برد.....
عکآس میلیاردر شد...
.
.
.
.
.
بهترین سوژه بود
درجشنواره ی عاشقی های مطلق
دانه های بلورین برف برتاج قصرم نشسته
وایوان خانه ام راسپیدپوش کرده
نعره زنان گرمایم رابه شادی میخواند
که فصل فصل عاشقی ی توست
نرم وآهسته بیا به جشن برفها...........