****رقص باران****

به نام خدایی که در این نزدیکی ست..........

****رقص باران****

به نام خدایی که در این نزدیکی ست..........

صندلی تنهایی...

میان سنگفرشهای سرد و خیس
و خطوط سفید و موازی جاده
صندلی تنهایی من ..
در گوشه ای به رنگ خاکستری
زیر چتر نقره ای رنگ ماه
در انتظار رؤیایی شیرین
لحظه ها را ورق می زند.
همه جا ساکت و خاموش
و خاطرات مه آلود من
بر روی بلندترین ستاره شب
غم دوری تو را فریاد می زند.
صندلی تنهایی من ..
تنها در میان شعله های آتش
قلب از جنس سنگ "خدا" را
با قطره های اشک گلهای نیلوفر
بر روی دیوار شیشه ای مرداب
نوازش می کند،
و میان قاب عکس خالی شب
به آسمان نگاه میکند
تا شاید..تویی که من را نمی خواهی
روزی دوباره،تو برگردی!!
صندلی تنهایی من ..
روبروی بغض خسته گلویم می نشیند
تا آواز تلخ روز جدایی تو از من را
در امتداد غروبهای بی انتهای پاییز
آهسته و آرام،خاطره رفتنت را
با سکوتی بلند فریاد زند.
آری.. صندلی تنهایی من از راهی خیلی دور
تلخ ترین و غم انگیز ترین خداحافظی عمرم را
میخواند.....غمگین ترین خداحافظی.....


.... شبهای بارانی و انتظار من

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.